نوشته شده توسط : يعقوب پورنجف

 

شعرهيچگاه ازطبيعت وعيدنوروزوبهاردورنبوده است، بلکه به برترسخن اينکه اساساً شعرزاده طبيعت است. طبيعت سرچشمه احساس وانديشه شاعراست. همواره درشعرشاعران جلوه هاي گوناگون طبيعت چشم را خيره و دل رامعطوف خود مي کند ؛ کلام شاعررا لطافت وزيبايي و روح وحرکت مي بخشد و جان مي دهد. فرق نمي کند طبيعت جاندار باشد يا بي جان.مهم اين است که شعرهميشه با تکيه برطبيعت جان گرفته است وجان بخشيده است. طبيعت گرايي درشعر بحثي است بسيارپردامنه وگسترده که اگرهمه جلوه هاي آن به بررسي نهاده شود چندين کتاب مي طلبد.
ارزش شعروميل طبيعي هرانساني به آن برکسي پوشيده نيست.شعربخصوص اگردروزن وقافيه مناسب وبا استفاده از آرايه هاي ادبي سروده شود، غم زدا و شادي آفرين است. البته به همين نسبت ممکن است حُزن انگيز وگريه آورنيز باشد. حفظ، شنيدن وخواندن آن موجب تهذيب اخلاق ولطافت انديشه واعتدال عواطف است. شعر، جَبان را شجاع، بخيل را جَواد، خشمناک را خشنود و دشمن را دوست مي کند وبه همين ترتيب ممکن است عکس اين حالات و ملکات را درانسان پديد آورد. شعر إکسير حيات ومايه شورونشاط است که درجنگ وصلح، درعزا وشادي، درخاموش کردن آتش فتنه وبرافروختن آن ودر گسترش فضايل يا رذايل درجامعه، تأثير قطعي ومعجزه آسا دارد. تأثيري که هيچ نوع سخني به پاي آن نمي رسد ودرطول تاريخ هيچگاه ازارزش آن کاسته نشده است. يک قصيده، حتي يک بيت،ممکن است شخص يا جمعي راازاُوج به حَضيض ويا ازحضيض به اُوج برساند.
 
بهار منوچهري
به راستي "منوچهري" نقاشي است چيره دست، شاعري است توانا و جاودانه، تصويرگري کم نظير و خلاق و پُراستعداد. در شعر او آب و گُل، نسيم و خاک، ابر و باد و طوفان و سيل سيّالند و سخن مي گويند. و اما آن چه که بيش ازهمه در اشعار "منوچهري" بارز و آشکار است، وصف بهار و نوروزمي باشد. هيچ شاعري به اندازه ي او از بهار و نوروز و شادي هاي اين فصل و روزها سخن نگفته است. او ازهر فرصتي بهره مي گيرد تا از بهار و نوروز و ديگر جشن هاي ايراني سخن سرايي کند. "منوچهري" به آداب و رسوم و فرهنگ ايراني عشق مي ورزد و درنگهداري آن مي کوشد. هر چند که مدح مي گويد، اما مديحه سرايي که نوعي ازشعر آن روزگاران است قابل توجيه و قبول است. شاعرمي خواهد آثارش باقي بماند، مي خواهد شعرش به گوش جهانيان برسد وجاودانه ثبت گردد. شاعرمي خواهد زندگي کند وبراي حفظ آثار، چه جايي بهترازکتابخانه ي سلطنتي. بگذريم، که اين خود بخشي مفصل مي طلبد. پس شادي، نوروز، بهاروخوشي وخوش گذراني، زمينه و چهارچوب اصلي شعر "منوچهري" را تشکيل مي دهد. در صفحه صفحه ي ديوانش اين نماد ونمودها وزيبايي ها را به خوبي مي بينيم. از ياد نبريم که نمادها و سمبل ها، معني و اصطلاحات ونحوه ي برخورد با انديشه ها در سبک خراساني با سبک عراقي و هندي تفاوت بسيار دارد که جاي بحث آن هم دراين مقال نيست.
باري؛ ديگران هم از بهار و نوروز و شادماني گفته اند وسروده اند، اما نه آن چنان که "منوچهري" داد سخن داده است. ديوان "منوچهري" را که مي گشاييم اولين شعرش که در بحر«رمل» آمده در وصف بهاراست.اومدح «ابوالحسن»را وسيله اي براي وصف بهار قرارمي دهد. بهاري که زندگي آفرين و مظهر و نماد زيبايي هاست. وبه راستي که قصيده اي زيبا، مُطنطن و پُرنشاط است و در همين قصيده با نام بسياري ازآهنگ هاي موسيقي، گـُل ها و پرندگان آشنا مي شويم.
«نــوبهارآمد و آورد گُل و ياسمنا
باغ  همچون  تَبَت  و راغ بسان عَدَنا
آسمان خيمه زد از بيرم و ديباي کبود
ميخ  آن خيمه  سِتاکِ سَمَن و نسترنا
ويادرمدح"فضل بن محمد حسيني"(يکي ازممدوحين)بازهم ازبهارمي گويدوموسيقي وگل وشادي:
«وقت بهار است و وقت ورد مُورَّد
گيتي آراسته چو خُلد مُخُلَّـد
"منوچهري"هرگز نوروزوبهار ونمادهاي شادي وخوشي وفرهنگ ايراني را از ياد نمي برد. فکروزندگي اش با نوروز وبهار وسرسبزي سخت درآميخته است:
«نوروز فرّخ آمد و تغز آمد و هژير 
با طالع مبارک و با کوکب منير»
و يا در مدح "خواجه علي بن محمد" که چنين آغاز مي کند:
«هنگام بهار است وجهان چون بت فرخارخيز اي بت فرخار، بـيار آن گُـلِ بي خار»
 "منوچهري" در اين قصيده ي بلند بالا، بهاررا با تشبيهات وصنايع بديعي بسيار زيبايي ترسيم کرده است. وي درتوصيف بهارومدح "شهريار" مي گويد:
«نو بهار آمد و آورد گل تازه فـراز
مي خوشــبوي فـراز آوروبربط بنواز
اي بلند اختر نام آور، تا چند به کاخ
سوي باغ آي که آمد گه نوروز فراز»
 
بهار شاعر محلي
ازجمله شعراي شيرين کلام وخوش لهجه بنام رضا بوشهري است که بهاررا باهمان لهجه  محلي زيباي بوشهري چنين وصف ميـنمايد:
چـه  خِشن  بهار  بوشهـر و دَم  دِريـاي  بندر
چه خشن قوس وشمال و شرجي وگرماي بندر
چه خشن نوروزدشتستون و تنگستون ودشتي
چلچل باد  شمال  تو  سايه ي  نخـلاي  بندر
چه خشن وقتي چغولا  ميخونن تو غله  زارا
پليسوک سر مي زنه هر جا تو کيچه ياي بندر
چه  خشن  وقتي که  ناخدا ميا از  هل  دريه
پش ســرش ميان دم بر همه  جاشواي  بنـدر
چه خشن غره تراق و بلبيليک برق تو اورا
همره  بارون  تپ درشتو  تو شـواي  بندر
چه خشن وقتي هوا دوگن ودريا هم خوارن
سوار جاز آوي و بيشي تا دير ديراي بندر
 
بهار آتشي
شعرمرحوم منوچهر آتشي اززيباترين و لطيفترين اشعاراست بويژه دروصف گلبهاري. شعراودريچه ‌اي است به زندگي وتصويري است ازخلجانات روحي او.چند سال پيش برگزيده‌ي کتاب سال جمهوري اسلامي ايران ونيزبرگزيده‌ي پنجمين همايش چهره‌هاي ماندگار شده بود.
مثل گل سفيد
خوابيده اي کنار من
آرام مثل خواب
خواب کدام خوب ترا مي برد چنين
مثل گلي سفيد شناور به روي آب؟
در پشت پلک هاي تو باغي ست
مي بينم
باغي پر از پرنده و پرواز و جست و خيز
در پشت سينه تو دلي مي تپد به شـور
مي شنوم
نزديک کرده با تو هـر آرزوي دور
پــيش تو باز کرده هر بسته عــزيــز
رگ هــاي آبي تو در متن مات پوست
دنباله هاي نازک انديـشـه دل است
در نوک پنجه هاي تو نبضان تند خون
در گوش کودکي که
هنوز
پر جست و خيز ماهي نازاب خون تست
تکبير زندگي کيست
خــوابيده اي کنار من آرام مثـل خـواب
خواب تو باغ خاطره ها و خيال هاست
مي دانم
اما بگو
آب کــدام خــوب ترا مي برد چنيــن
مثل گلي سفيد شناور به شط خواب ؟
 بهار فايز
فايزکسي نيست که بشود او را فراموش کرد و ازذهن خود پاک کرد. فايزدرتمام طول زندگي خود عاشق بوده وعاشق از دنيا مي رود. شعرهاي فايز از دل برخاسته و ناچاربر دل مي نشيند. دوبيتي هاي فايز غالبا رنگ و بويي روستايي دارند و صفا و صميميت روستا، عظمت و شکوه دشتهاي دشتي، خورموج، دشتستان، بندر دير و ... دراشعاروي موج ميزند.
هـرآن کـس عاشق است از دور پيدا است
لبش خُشک ودو چشمش مَست وشيدا است
بُوَد   فايز  مـثال روزه داران
اگــر تيرش زني ،خـونـش نپيداست
 
بيا تا برگ  گُل  نارفته  بر باد
گُلي  چينيم  و بنشينيم دلشاد
که تـعجيل است عمرآدميزاد
 
بابال وپَر شکسته ،پَرواز کجاست
بابُغض گلو گرفته ، آواز کجاست
در فاصـله شگـرف زندان حـيات
پايان به کجا رفته وآواز کجاست


:: بازدید از این مطلب : 906
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()